نازیتا نفس مامان نازیتا نفس مامان ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات کودکی نازیتا

این روزهای من و نازیتا

1393/4/1 12:15
نویسنده : مامان مهدیه
378 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به تنها بهار زندگیمبوس

عزیزم هر چی از شیطونی و بلبل زبونی و شیرین زبونیهات بگم بازم کمهزبان

چند وقت پیش خونه مادر جون بودیم هی به دایی میگفتی گوشیتو بده بازی کنم اونم با گوشی کار داشت بهت میگفت یه لحظه صبر کن بهت میدم تو دیگه عصبانی شدیعصبانی و رفتی زرنگی کنی و به دایی کلک بزنی گفتی دایی اون گفت بله بهش گفتی بیا گوشیتو با گوشی مامان من عوض کنیمچشمک (آخه گوشی من برنامه خور نیست و بازی نداره ) دایی منو صدا کرد گفت بیا ببین نازیتا چی میگه کلی خندیدم از کارت خنده

روی خوشخواب اتاقمون بپر بپر میکردی گفتم نازیتا نکن خوشخواب میشکنه گفتی چی بشقاب من گفتم نه خوشخواب گفتی دوباره هم گفتی بشقاب مثلا" خواستی ازم ایراد بگیری و کلی هم خنده میکردیقه قهه

یه روز تو خونه به من گفتی مامان من میخام بمیرم گفتم نه خدا نکنه گفتی میخام برم پیش بابابزرگ (از وقتی که بابابزرگ فوت کرده خیلی دلت براش تنگ شده) گفتم چرا مامانی اونوقت من دیگه نمیبینمت و دلم برات تنگ میشه و دیگه نمیتونم بوست کنم و تو هم دیگه نمیتونی منو بوس کنی گفتی خوب بابابزرگو بوس میکنم باز گفتی مگه اقاها بابابزرگ نذاشتن تو چاله گفتم  آره گفتی منم میخام چال بزنم برم توش اخخخخخخخخخخخخخخخخی مامانی دلم برات ریش ریش شدغمگین خدانکنه عزیز دلم انشاالله صد سال زنده باشی محبتمحبت

دیروز که من کار داشتم و تو رو خونه مادر جون گذاشتم نشستی پیش مادر جون و دایی درد دل کردیدلخور ( جدیدنا همش میگی برم سر کامپیوتر و برم تو وبلاگ و هر وقت هم سر کامیوتر میری یه بلایی سرش میاری منم دیگه اجازه نمیدم خیلی هم که اصرار میکنی میگم کامپیوتر مال مامانها هست) به مادر جون میگی مامان اصلا" نمیزاره من برم تو وبلاگ چقدر زبون هم داره میگه کامیوتر مال مامانهاست اصلا" باید مامانو بندازیم بیرون  وقتی من اومدم مادر جون برام تعریف کرد و کلی خندیدمخندهقه قهه

چند روز پیش صبح که بیدار شدی من داشتم تو آشپز خونه سبزی پاک میکردم اومدی پیش من نشستی و بعد هم بازی تاس چین اوردی یه کم بازی کردی من هم برات صبحانه اوردم نخوردی فقط بازی میکردی من که رفتم تلفن بزنم تلفندیدم تو اومدی گریه میکنی وقتی قطع کردمتعجب دیدم ای وااااااااااااااااااااااااااااااااای دست گل تو تو آشپز خونه جیش زدی اینقدر که سرگرم بازی بودی اصلا"حواست نبود تا اومدی به خودت بیای جیش و زدی منو میگی انگار یه نفر منو آتیش زده باشنعصبانی اینقده حرص خوردم خجالتو ناخواسته یکی دوتا زدمت البته فقط برای تنبیه بود بعد هم پشیمون شدم باز خوبه که تو حال جیش نزدی  وقالیچه اشپز خونه انداختم تو حیاط من و تو با هم شستیم تو هم کلی کمکم کردیسکوت

این عکس هم مال تو باغ عزیز داری بهش کمک میکنی نخود پاک میکنی .گفتم نازیتا داری چیکار میکنی میگی دارم نخود پاک میکنم دایی بخوره گرسنشهخنده

 

مو فرفری منیمحبتمحبتمحبتبوسبوسبوس

 

جمعه غروب با هم رفتیم پارک اولش یه کم آفتاب بود و ازت عکس گرفتم و بعد که دهوا خنک شد رفتی کلی بازی کردی

 

این سرسره بزرگ بود میترسیدی ازش بیایترسو

 

اینجا هم برای خودت دوست پیدا کردی

 

امتحان تعادل

 

بیشتر به وسایل ورزشی علاقه داری تا بازی

 

اینجا هم دور میدی و بیق بیق میکنیخندونک

 

نمایی از مجسمه پارک مادر 

 

اینجا هم دبگه داره شب میشه گفتم باید بریم دیگه تو هم داری پفک میخوری و با دستت میگی باید یه کم دیگه بازی کنمخنده

 

 

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان فتانه
1 تیر 93 12:33
خدیجه
1 تیر 93 13:33
lماشاالله به این دختر کاری وزرنگ قربونت برم که کمک مامانی میدی
samira
2 تیر 93 14:36
نازیلاجون خسته نباشی از فرش شستن مهدیه جون مرسی که بهمون سر زدی با حمل میل لینکتون میکنم
مامان مهدیه
پاسخ
مرسی عزیزم باعث افتخاره .اسم دخترم نازیتا هست
**مامان هانیه**
2 تیر 93 18:04
آفرین چه دختر زرنگی
منوص
2 تیر 93 21:53
سلام عزیزم وبلاگت خیلی زیباست تبریک میگم یه پیشنهادی دارم براتون یه سایت معتبر هست واسه همه مخصوصا مامانها هم پزشک انلاین داره سوالهارو جواب میده هم کلی مطالب علمی وجایزه ومسابقه داره یه سر بزن خوشت میاد ثبت نامشم خیلی راحته اینم لینکشhttp://www.madarclub.com/fa/apply/manoos
مامان مهدیه
پاسخ
مرسی که بهمون سر زدید .حتما
**مامان هانیه**
3 تیر 93 11:21
ممنونم بهمون سرزدید دوست خوبم
**مامان هانیه**
7 تیر 93 11:27