شکار لحظه ها
سلام عزیزم
امروز میخواهم برات از کارهای روزمرت بنویسم بیشتر دوست دارم از کارهات و بازیهات عکس بزارم تا بزرگ شدی ببینی و کلی کیف کنی
الام هم که من دارم مینویسم اومدی تو اتاقم باهام دعوا داری تا بیای سر کامپیوتر
این روزها همش تو خونه با هم قایم موشک بازی میکنیم فکر کنم اون چند وقتی که خونه عزیز بودیم به خاطر فوت بابابزرگ از بچه ها یاد گرفتی.میگی مامان من میرم گم میشمتو منو پیدا کن.
این هم از عکس جا خوردنت یا بقول خودت گم شدی (بیشتر تنت معلومه
هر وقت بابایی تو حیاط داره ماشین میشوره تو هم میری سه چرخه قراضتو میاری و کنار بابا میشوری
داشتم تو آشپز خونه غذا درست میکردم اومدی دیدی سیب زمینی سرخ کرده هست گفتی مامان نیلوفر(عروسکت) سیب زمینی میخاد گفتم باشه یه کم صبر کن دوباره باز گفتی گفتم الان بهت میدم بعد گفتی من نمیخام نیلوفر میخاد
دیروز برات بازی جدید خریدیم اسمش هست تاس چین و برای آموزش زبانه چون تازه گرفتی خوب بلد نیستی ولی خوب میتونی سه حرفیها رو بچینی من میدونم زود زود همه رو یاد میگیری
جدیدنا گیر دادی به ظرف شستن با اینکه قدت نمیرسه میری بالای کابینت یا با کمک من میشوری .آخه دختر من خیلی مهربونه به من کمک میکنه
چند روز پیبش خونه مادرجون بودیم گیر داده بودی به مادر جون که شعرهای مهدتو یاد بگیره و براش میخوندی اونم بیچاره یاد گرفته بود و میخوند دوباره تو میگفتی نه اینجوری نه باز میخوندی
همیشه برای اینکه دختر خوبی باشی و حرفمو گوش بدی بهت یه چیزی میدم و میگم فرشته مهربون از آسمون آورده خیلی هم تاثیر دارهبعضی وقتها که اتاقتو بهم میزنی میگم اتاقتو تمیز کن تا فرشته ها یه چیز بهت بدن تو هم قبول میکنی تازه جالب تر هم اینکه خودت نظر میدی که بهت چی بدن چند وقت پیش گفتی به فرشته ها بگو برام بستنی بیارن من هم که خونه بستنی نداشتم گفتم فرشته ها بستنی ندارن همیشه کلی خوراکی میخرم تو کابینت مطبخ میزارم و وقتی که میخام بهت بدم میگم چشاتو ببند بعد مثلا" از پنجره میگیرم. خیلی اون لحظه خوشحال میشی