نازیتا نفس مامان نازیتا نفس مامان ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات کودکی نازیتا

شیرین زبونیهات

1393/3/14 12:39
نویسنده : مامان مهدیه
313 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگم سلام .چند وقتیه خیلی بلبل زبون و حاضر به جواب شدی خیلی وقته میخواهم بنویسه یادم میرفت.

چند وقت پیش میخواستیم بریم خونه مادر جون گفتی مامان نیلوفر (عروسکت ) بیارم گفتم خوب بیار بعد بهم گفتی نه نمیخواد اونجا اذیتم میکنه اینقده خندم گرفتآرام ولی به روم نیاوردم و گفتم باشه نیار.

داشتم موهاتو شونه میکردم حواسم نبود یه دفعه انگشتم رفت توی چشاتزیبا گفتم آخ ببخشید تو هم گفتی هیچی نشد دردم نیومد مامانی. الهی من فدای مهربونیات بشم عزیز دلم.بوسمحبت

چند وقت پیش با هم تو اتاق نشسته بودیم من خمیازه کشیدمخواب آلود بهم گفتی مامانی خواب داریخواب گفتم نه چطور مگه گفتی پس چرا دهنتو اینجوری میکنیخواب آلود(دهنتو باز کردی) خیلی خندیدم خندهفهمیدم بلد نیستی بگی خمیازه.

داشتی تو اتاق با قیچی کاغذها رو پاره میکردی و سرت مشغول بودخسته گفتم نازیتا میوه میخوریخوشمزه بیارم گفتی نه مامان الان دستم بندهخندونک

خیلی دوست داری تو نقش دیگران بری همیشه تو خونه نقش خانم مربی یا مامان وجدیدنا نقش بابایی رو بازی میکنی دیروز موقع نهار هی مثلا"گوشیت زنگ میخورد و صحبت میکنی تلفنمتوجه شدم داری دقیقا"صحبتهای بابا رو تکرار میکنی گفتم بسه دیگه قاسم غذاتو بخور تو هم خوشت اومده و میگی مهدیه چیکار کنم زنگ میزنن و بعد به من گفتی باز هم منو قاسم صدا کن .خنده

فعلا"دیگه چیزی نظرم نمیاد فکر کنم همینا بود. تا بعد بای بای بای بایبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوس

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان فتانه
14 خرداد 93 15:10
خیلی باحال بود
الهام مامان سلنا
17 خرداد 93 15:12
خاله قربون شیرین زبونیات بشه با خوندنشون دلم برات ضعف رفت خیلی جالب بود میبوسمت عزیزم
مامان مهدیه
پاسخ
فدات بشم خاله جون