شیرین زبونیهات
دختر قشنگم سلام .چند وقتیه خیلی بلبل زبون و حاضر به جواب شدی خیلی وقته میخواهم بنویسه یادم میرفت.
چند وقت پیش میخواستیم بریم خونه مادر جون گفتی مامان نیلوفر (عروسکت ) بیارم گفتم خوب بیار بعد بهم گفتی نه نمیخواد اونجا اذیتم میکنه اینقده خندم گرفت ولی به روم نیاوردم و گفتم باشه نیار.
داشتم موهاتو شونه میکردم حواسم نبود یه دفعه انگشتم رفت توی چشات گفتم آخ ببخشید تو هم گفتی هیچی نشد دردم نیومد مامانی. الهی من فدای مهربونیات بشم عزیز دلم.
چند وقت پیش با هم تو اتاق نشسته بودیم من خمیازه کشیدم بهم گفتی مامانی خواب داری گفتم نه چطور مگه گفتی پس چرا دهنتو اینجوری میکنی(دهنتو باز کردی) خیلی خندیدم فهمیدم بلد نیستی بگی خمیازه.
داشتی تو اتاق با قیچی کاغذها رو پاره میکردی و سرت مشغول بود گفتم نازیتا میوه میخوری بیارم گفتی نه مامان الان دستم بنده
خیلی دوست داری تو نقش دیگران بری همیشه تو خونه نقش خانم مربی یا مامان وجدیدنا نقش بابایی رو بازی میکنی دیروز موقع نهار هی مثلا"گوشیت زنگ میخورد و صحبت میکنی متوجه شدم داری دقیقا"صحبتهای بابا رو تکرار میکنی گفتم بسه دیگه قاسم غذاتو بخور تو هم خوشت اومده و میگی مهدیه چیکار کنم زنگ میزنن و بعد به من گفتی باز هم منو قاسم صدا کن .
فعلا"دیگه چیزی نظرم نمیاد فکر کنم همینا بود. تا بعد بای بای