روزهای داغ مرداد و رفتن به کلاس زبان
سلام به عزیز دلم
این روزها خیلی هوا گرم شده تو هم تو خونه بند نمیشی و همش میگی بریم بیرون منم چون هوا خیلی گرمه بیرون نمیبرمت و منتظر میشیم تا غروب بابا بیاد با هم بریم بیرون .
هر وقت سوار ماشین میشی به بابایی میگی کربدنتو ببند اینجا پلیس (کمربند)
چند روز پیش دایی داشت مارو میبرد خونه خاله جون تو ترافیک بودیم بیرونو نشون میدی میگی مامان اینا پیمان هستن من بهت میگم پیمان کیه مامانی باز بیرون نشون میدی من داشتم فکر میکردم ما تو فامیل پیمان نداریم بعد ماشینو نشون میدی میگی مگه تو نگفتی این پیمانه تازه فهمیدم میخاستی بگی پیکان کلی تو ماشین با دایی خندیدیم
اومدی تو آشپزخونه پیشم داشتم غذا درست میکردم جا ادویه رو نشون میدی میگی مامان اینا رو میخوای نمک زرد و نمک سیاه (به فلفل و زردچوبه میگی)
وقتتی عصبانی میشی مثل پیر زنها میگی لای لایی لای لای (لا اله الا الله)
یه چیزیرو که خیلی دوست داشته باشی یا غذایی که خیلی دوست داری میگی من عااااااااااشقشم
اسمتو کلاس زبان نوشتم قرار شد یه جلسه به عنوان مهمان بریم اگه خوشت اومده ببرمت دیروز با هم رفتیم چون کلاس با حضور مامانها هست خیلی از کلاس خوشت اومده البته من هم خیلی خوشم اومد قرار از این به بعد هفته ای دو جلسه ببرمت . امروز صبح از خواب بیدار شدی میگی مامان بریم کلاس فعلا" که خیلی مشتاقی انشاالله که تا آخر هم همینطور باشی
نازیتا وقتی نمیخواد غذا بخوره اینجوری با من مبارزه میکنه
جدیدنا به خاطر این صندلی هیج جای خونه از دستت در امان نیست.صندلی گذاشتی و رفتی از توی یخچال بستی گرفتی ببین چقدر خوشحالی از این پیروزی