من و دخترم
سلام به گل زندگی مامان
دختر نازم میخام یخورده از احوالات اینروزهامون بگم .با اینکه تو زمستون اومدیم ولی هوا واقعا عالیه هر روز که از مهد میای میگی یه جایی بریم منم تا جایی که بتونم میبرمت بیرون ولی اگه یه روز نتونم تا غروب لج میکنی که یه جایی بریم. نسبت به قبل خیلی خانم شدی با خودت تنهایی بازی میکنی البته یه خیلی دوست خیالی داری.
چند روز پیش داشتی نقاشی میکردی گفتی دارم خدا رو میکشم پرسیدم مگه خدا چه شکلیه میگی اینا اینجوریه من خدارو دیدم .
بعضی وقتها دیوار بوس میکنی میگی خدا اینجاست دارم خدارو بوس میکنم.
خیلی علاقه به کتاب داستان داری هر وقت که بریم بیرون میگی برام کتاب داستان بخرین همشم تو خونه داری کتاب میخونی خیلی این کارتو دوست دارم برای همین برات زیاد کتاب میخرم
روزی که رفتیم پارک
نازیتا و امیر حسینگ(امیر حسین)
نازیتا وقتی خودشو آرایش میکنه
اینروزها بازیه نازیتا تو خونه با کلاه و کاپشن
این خمیر بازی از مهد هدیه گرفتی و داری بازی میکنی
و این هم حلزونی که تو مهد درست کردی
الهی قربون تو دختر هنرمندم بشم