مهد کودک
دختره نازم قراره از امروز بره مهد آخه کلاسهای مامانی شروع شد و نمیتونم هر روز تو رو خونه کسی بزارم برای همین تصمیم گرفتم بزارمت مهد چند روز پیش رفتیم صحبت کردیم و خانم مربی لیست خرید داد من و شما رفتیم خرید کلی ذوق و شوق داشتی وقتی بابایی اومد فوری اوردی و بهش نشون دادی.
این هم عکس بعضی از اونا
این هم از عکس گل دختری من موقع رفتن به مهد
این هم تو حیاط مهد
از جلوی در مهد دو گرفتی رفتی تو به خانم سلام کردی و رفتی بغل مربیت . گفتم من برم خیلی زود قبول کردی وباهام بای بای کردی فکرشو نمیکردم اینقدر خوب بمونی خانم مربی گفت چون امروز روز اولته ممکنه خسته بشی یه خورده زودتر بیام دنبالت ولی وقتی اومدم قبول نکردی که بریم بهم گفتی مامان تو برو من میمونم خلاصه یه خورده وایسادم وقتی بچههای دیگه مامانهاشون اومدن شما هم قانع شدین.
تا اومدیم خونه فوری برای بابای زنگ زدی و تعریف کردی که رفتم مهد وبازی کردم و اومدم خونه. خیلی گرسنت شده بود دیگه خودت غذا خوردی و بعد غذا هم یه سره با خودت بازی میکنی ادای مربی رو در میاری .
چند روز پیش داشتی تو خونه با خودت خاله بازی میکردی یه گوشه دنج پیدا کردی و مثلا" شده بود خونت منو با هیجان صدا زدی که بیام ببینم خیلی ذوق داشتی.
چند روز پیش تو خونه بهم گفتی مامان میخام نینی بگیرم گفتم از کجا گفتی به بابا میگم برام بخره خندم گرفت و گفتم نینی گریه میکنه جیش میزنه تو که نمیتونی گفتی خوب من ساکتش میکنم اگه هم جیش زد میشورمش . الهی مامان فدای اون فکر و خیالهای بچگیت بشه
یه روز من تو خونه کار داشتم بهت گفتم برای بابا زنگ بزن بگو مامان میگه زود بیا زنگ زدی وبه بابا گفتیبابا بیا مامانی زوده اینقده خندم گرفتم بابای رو بگو که اصلا" متوجه نشد چی گفتی
آخه تلفن زدنو بهت یاد دادم همش برای بابا جونی و مادر جون زنگ میزنی