نازیتا نفس مامان نازیتا نفس مامان ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات کودکی نازیتا

خاطرات آذر ماه

1393/9/20 10:12
نویسنده : مامان مهدیه
936 بازدید
اشتراک گذاری

 

یه روز بهت قول دادم که شب میریم خونه دایی مرتضی تو هم که هی میگفتی بریم بریم زودتر بریم اصلا به حرف منم گوش نمیدادی که باید به کارهام برسم .بودم تو آشپزخونه اومدی میگی دلم میخواست پرنده باشم بپرم برم گفتم خوب برو گفتی من که نمیتونم بال ندارم.چشمک

 

داشتیم با ماشین دایی مصطفی میرفتیم گوشی موبایلش افتاد پایین بهش میگی گوشیرو باید بزاری پشت روی صندلی جلو باشه میوفته و هنگ میکنه دیدی دایی چیزی نگفت دوباره گفتی اگه بزاری پشت من دست نمیزنم  اینهمه بازی با کلمات کردی تا بگی میخواهی با گوشی بازی کنیآرام .عشق منننننننیییییییییییییی محبت

 

بیشتر کارهات اینروزها شده خاله بازی با خودت و خوندن کتاب داستان .خیلی زیاد به کتاب داستان علاقه داریبوس

 

به گنجشک میگی گنگشک

 

 

بریم سراغ عکسها.............................

 

 

کاسه ای که تو مهد درست کرده بودی

 

 

یه شب خونه مادرجون دستتو زدی به ظرف غذا و سوختیغمگین

 

 

 

بازی با فلش کارت  

 

 

 

 

به خوانندگی هم خیلی علاقه داری میری جلوی آیینه و خودتو میبینی و شعر میخونی

 

 

 

 

داری سایه بازی میکنی 

 

 

به سرت زد که بری لباس بپوشی.خوب این هم یه جورشه دیگهخنده

 

 

 

یه روز خوب باهم تو خانه بازی 

 

 

 

 

 

 

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان خدیجه
20 آذر 93 10:56
عزيزم دستت چه تاولي زد قربونت برم خيلي مواظب خودت باش
مامان هلیا
21 آذر 93 0:05
الهی قربون این دخملی قشنگ برم که اینقدر شیرین زبونه
خاله سانی
28 آذر 93 19:24
اخی عزیزم چرا مواظب نبودی دستت چقدر بد سوخته خیلی عکسای خوشگلی گرفتی و خیلی هم دختر ناز و با مزه ای هستی